بلا خره مردم استان فارس به وصال یا ر رسیدند و به دیدار ولی امرشان شتافتند، ولی مثل همیشه من از جا ماندگان بودم . . .
این هم عکسش:
برای دیدن بقیه ی عکس ها به این آدرس برید:
http://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=12137#127716
پ ا ی ی ن ن و ش ت دل :
*کشتی شکستگانیم ای باد شرطه بر خیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را*
این روزها که سوار تاکسی میشیم (توی شیراز) تاکسی رانان که بهتره بگیم سیاست رانان از هرچیزی حرف میزنن و انتقاد میکنن الّا خودشون و اشتباهاتشون. اولش از گرونی بنزین و تاثیرش بر زندگیشون و خراب بودن وضع زندگیشون (که در حد نتونستن عوض کردن مبلمانه!!!؟) شروع میکنن، تا میرسن به دولت و رئیس جمهور و الی ما شا الله بعد هم میگن اگه من رئیس جمهور بودم فلان کارو میکردم و اگه نماینده بودم بیسار کارو! خلاصه به هر دری میرن! بعضی هاشون هم که صدای آهنگشون گوش فلکو کر کرده چه برسه به مسافر! آخرش هم که پیاده میشی و کرایه میدی میگه کرایش اینقدره(دوبرار پولی که دادی!) اگه هم بگی من همیشه اینقدر میدم!؟ میگه اون راننده کم گرفته وگرنه کرایش همینه! بعد هم که میگی باشه و میخوای پولو بدی شروع میکنه که: نه! تو رو خدا قابل نداره! حالا این دفعه مهمون ما باش !!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟ البته یه نکته ی خیلی مهم هست اونم اینه که تمام تاکسی رانان این جوری نیستن.تاکسی ران خوب هم زیاد داریم.
***
شاگردان عارف مکتب روح الله(ره)
فرمانده ها گفته بودن چون چشمه توی خط تیر دشمنه و ما آب دیگه ای نداریم تیمم بگیریم یه وقت دیدیم یه نوجوان داره میره سمت آب هرچی داد زدیم که وایسا واجب نیست با آب وضو بگیری چون چشمه توی خط تیر دشمنه تیمم کافیه گوش نکرد.اون موقع روحانی ما آیت الله جوادی آملی(حفظه الله) بودند که در اون زمان ها به جبهه ها خیلی سر میزدن،رفتیم به آقای جوادی آملی گفتیم که بیان به این نوجوان بگن چون حرف مارو گوش نمیداد آقای جوادی آملی آمدند گفتند:پسرم کجا داری میری؟فرمانده ها هم گفتند که وضو با آب الان واجب نیست تیمم هم کافیه خطر داره ممکنه بزننت!اون نوجوان با یک لبخند زیبا جواب داد:حاج آقا بزار این نماز آخرمون رو با حال بخونیم! و رفت... اولش لب آب نشست یکم با آب بازی کرد بعد هم وضو گرفت و یه نماز با حال خواند و اومد بالا بدون این که حتی یه خراش برداره! چند ساعت بعد یکی از فرمانده ها اومد گفت تعدادی از بچه ها رو میخوایم برای عملیات ببریم،اتفاقا اون نوجوان هم بین کسایی بود که بردن برای عملیات. چند ساعت بعداز رفتنشون برای عملیات چند تا از بچه ها اومدن آقای جوادی آملی رو صدا زدند و گفتند بیاین میخوایم یه چیزی رو نشونتون بدیم،آقای جوادی آملی رفتند دیدن که یک برانکارد هست و یک نفر روی اون برانکارد خوابانده شده و ملافه روی صورتشه بچه ها به آقای جوادی آملی گفتند که اون ملافه رو کنار بزنن و بیبینن،آقای جوادی آملی اون ملافه رو کنار زدند ودیدن که همان نوجوان با همان لبخندی که هنگام رفتن سمت آب داشته شهید شده و پر کشیده رفته!!!آیت الله جوادی آملی(حفظه الله) گریه میکردند و به خودشون میگفتند:جوادی فلسفه بخون جوادی منطق بخون.....
اینان عارفان مکتب امامند.
*شهدا در قهقهه ی مستانه ی شان عند ربهم یرزقونند*
امام خمینی(ره)
..................................................................
پ ا ی ی ن ن و ش ت 1: سلام،خوب هستین؟سلامتین؟ الحمد لله! سال نوتون پساپس مبارک، صد سال به این سالها، هر روزتان نوروز، نوروزتان پیروز! میدونم این چه وقت تبریک گفتنه!؟ سال تموم شد! ولی چه کنم؟مشغله و زندگی و! زن و بچه؟! حالا اون دو مورد آخرو میشه بی خیال شد و جاش کم حوصله ای رو گذاشت!
پ ا ی ی ن ن و ش ت 2: از این به بعد میخوام اگه خدا توفیق بده وشهدا لیاقت، همیشه یه مطلب در رابطه با شهدا توی وبلاگم باشه!
پ ا ی ی ن ن و ش ت 3: یکی از بزرگان فرمودند آیت الله جوادی آملی(حفظه الله) عارفیست که علومی در سینه ی اوست که وقتی برود با خود او دفن میشود.
بسم رب الشهدا
پنجره زیباست اگر بگذارند چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
این روزها روزهای رسیدن مجنون ها به لیلی ها شونه، البته از یه طرف دیگه هم میشه گفت روزهای رسیدن لیلی ها به مجنونا شونه، حداقل برای من که این جوریه! نمیدونم تا حالا به مناطق جنگی جنوب رفتین یا نه، هرکی بره یه جورایی این آیه از قرآنو که میگه: "ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون" رو درک میکنه! میفهمه!البته به شرطی که این درک کردنو تو وجودش نگه داره نه مثل من بندازدش دور تا وقتی یه باردیگه برگشت مناطق یا یه جایی یه چیزی از شهدا شنید یادش بیاد که آره: "هرگز گمان مکن کسانی که در راه خدا کشته شدند مردگانند،آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند" یه قاعده ی این جوری هم شهدا بهت یاد داده بودن و قدر ندونستی!اصلا یادت رفت، چه برسه بخوای قدر بدونی! یکی از دوستام حرف خیلی قشنگی میزد میگفت: «وقتی میری مناطق تازه میفهمی که داری توی چه جهنمی زندگی میکنی!» ولی حیف که وظایف وزندگی ومهمتر از این دو نفسمون (ان النفس امارة بالسّوء) بهمون اجازه نمیده وگرنه کیه که بره و بدش بیاد اونجا بمونه! شهدا مجنون نور ایزدی شدن ورفتن، وما هم مجنون نور شهدا که نشأت گرفته از نور لا یزال الهی بود شدیم ورفتیم. ولی رفتن ما کجا و رفتن اونا کجا، مجنون شدن ما کجا و مجنون شدن اونا کجا! بسه دیگه پس کی میخوایم جواب فداکاری های شهدا رو بدیم؟ پس کی میخوایم از روی شهید 13 ساله ای که عشق الهی نسبت به دنیا کورش کرد و رفت زیر تانک خجالت بکشیم؟ شهدا زندن!خیلی زنده تر از ما! یه نفر میگفت: «مگه ما توی زیست شناسی نمیخونیم که نشانه ی موجود زنده تأثیر گذاریشه؟ خوب حالا خداوکیلی بیاین ببینم تأثیر شهدا روی جوونا بیشتره یا این تحلیلات و تحقیقات علمی و روانشناسی در رابطه با چگونگی جذب جوانان؟ استخوان شهدا رو میبرن تو شهرها میگردونن ببینین چقدر آدم ازپیر گرفته تا جوون،از زن گرفته تا مرد، میان اطرافشون!» تازه بعدشم کاروان های راهیان نوره که میره به مناطق.
برای پیروی از راه شهدا باید شهید گونه زندگی کنیم،شهید گونه فکر کنیم، شهید گونه زندگی کردن یعنی این که وقتی میخوایم یه کاری رو انجام بدیم، بشینیم فکر کنیم ببنیم اگه امام زمان(عج) بودن این کارو جلوی اون انجام میدادیم؟ یا که خجالت میکشیدیم حتی به انجام اون کار فکر کنیم؟
امروز برای شهدا وقت نداریم
ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است
ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم
چون فرد مهمی شده نفس دغل ما
اندازه ی یک قبله دعا وقت نداریم
در کوفه تن غیرت ما خانه نشین است
بهر سفر کرببلا وقت نداریم
تقویم گرفتاری ما پر شده از زر
ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
هر چند که خوب است شهیدانه بمیریم
خوب است ولی حیف که ما وقت نداریم
پ ا ی ی ن ن و ش ت1: گفتند شهید گمنامه.پلاک نداشت، اصلا هیچ نشونه ای نداشت ،
امیدوار بودم روی زیر پیراهنی اش اسمش رو نوشته باشه ،
نوشته بود:« اگه برای خداست بگذار گمنام بمانم »
پ ا ی ی ن ن و ش ت2:در وصیت نامه شهیدی نوشته بود: خواهرم سرخی خونم را به سیاهی چادرت امانت دادم، پس امانتدار خوبی باش.
پ ا ی ی ن ن و ش ت3:اگه خدا قبول کنه منم دارم فردا میرم مناطق. کاش میرفتم وبر نمیگشتم!
سیب
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دیدغضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز ...
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت؟
(حمید مصدق)
پاسخ سیب
من به تو خندیدم چون نمیدانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه
سب را دزدیدی
ونمیدانستی
باغبان باغچه همسایه ، پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده ی خود
پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک،
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت برو،
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
ومن رفتم و هنوز ...
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم
که چه می شد، اگر
باغچه کوچک ما سیب نداشت
(فروغ فرخ زاد)*
...............................................................
پ ا ی ی ن ن و ش ت:
از غم عشق تو همچو قطره ای اشک چکیدم
من در ره تو جز غم و اندوه ندیدم
ده بار به خود گفتم و کاش عاشق نبودم
صد بار پشیمان شدم و توبه نمودم
نشستم به این مصرع شعر دقت کردم دیدم واقعا چه شعر عجیبیه! با این که الان هیچ ربطی به من و امثال من نداره،ولی یه جورایی شرح حال منه!چون یه مدت بود غرق در داشتن اسب سفیدی بودم که مقصود این شعره و تقریبا به دستش آورده بودم(بهتره بگم یکم بهش نزدیک شده بودم!) ولی آه از این نفس سرکش که با همدستی شیطون همه چی رو به باد داد، اسب سفید که هیچی...دیگه قاطر لنگ هم ندارم.واقعا برام عجیبه،با این که میدونیم بعضی از کارهامون گناهه ونباید انجام بدیم،آگاهانه به سراغشون میریم و یک بار که چه عرض کنم صدبار انجامشون میدیم.من از اون دسته آدمایی هستم که یک توفیق بزرگ نصیبشون میشه،قدرشو نمیدونن ومفت از دستش میدن و بعد حسرتشو میخورن ومیگن:عجب!دیدی مرغ از قفس پرید! آدمای مثل من تنها راه نجاتشون توبه وبازگشت به سوی خداست. . .یا من اسمه دواء و ذکره شفاء وطا عته غنی ارحم من رأس ماله الرجاء وسلاحه البکاء.(فرازهایی از دعای پر فیض کمیل)
..........................................................
پ ا ی ی ن ن و ش ت1: رهبر معظم انقلاب: از خدا می خواهم مبادا بعد از یک عمر زحمت ، مرگ ما در بستر بیماری باشد و در میدان شهادت نباشد، شهادت مرگ در راه ارزشهاست. . .
پ ا ی ی ن ن و ش ت2: لازم دیدم این نکته رو بگم که مقصود از اسب سفید در این شعر شهادت نیست،بلکه راه رسیدن به معبود که همون شهادت باشه است،ومن و امثال من خیلی راه داریم تا رسیدن به این هنر مردان خدا.پس نتیجه میگیریم که اون موقع که من به داشتن اسب سفید نزدیک شده بودم داشتم یه کوره راه پیدا میکردم،که همون غنیمتو هم قدر ندونستم و پرید.
مرا اسب سفیدی بود روزی........شهادت را امیدی بود روزی
اگر آه تو از جنس نیاز است........در باغ شهادت باز باز است
پ ا ی ی ن ن و ش ت3 وکاملا بی ربط: راستی،منم فیلم طلا ومس رو دیدم . . .جالب بود!