• وبلاگ : كهف تنهايي
  • يادداشت : ...چه خوش است صوت قرآن
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نفيسه 


    سلام داستان جالبي بود ممنونم

    در ضمن وبلاگ نو مبارک

    پاسخ

    سلام،آره براي خودمم جالب بود،براي همين نوشتمش!ممنون!

    سلام جناب خادم الحسين

    حوبين؟؟؟ اين وقت شب درو چرا ميکوبين؟؟؟


    شروع خوبي داري امير جان!!!

    موفق باشي



    پاسخ

    سلام،متشكرم! اگه شما اين جوري ميگي خوبه! پس شايداگه ترشي نخورم يه چيزي نشم!!!!؟؟؟؟ يه چيزي شدنمو ديگه نميدونم چه جوري.....؟! توكل بر خدا...

    سلام. مطلبت خيلي قشنگ بود و من که نشنيده بودم. کار خوبي کردي که منبع رو هم ذکر کردي. شعر پاياني هم (آن سفر کرده که صد قافله دل...) عالي بود.

    راستي مبارک! موفق شدي عکس بذاري توي وبت. انشالله که بزودي آهنگت هم راه بيفته.

    پاسخ

    سلام،ممنون!راستش يادم رفت نويسندش و اسم كتابشو بنويسم! اسم كتابش داستان هاي عارفان و نويسندش هم جمشيد غلامي نهاد! عكس هم كه اگه كمك شما نبود نمي تونستم بذارم!